درون من

ادبیات

درون من

ادبیات

درساعات بی سایه گی صبح به راه می افتم،
و درثانیه های پرسکوت شب باز میگردم ،
در میان راه 
تنها تویی و من ،
و هیاهوی کوچ کنندگان پائیز
برفراز جالیز ها ی مه آلود،
و دست های درهم فشرده ی ما ،
که خوب می شناسند جدایی را ...
هراس من از رفتن تو نیست :
از ماندن من است 
در راه !
یخ کرده ام 
و نمی دانم
چرا 
دیگر رسیدن نور را دوست نمی دارم !


پائیز 93

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد