درون من

ادبیات

درون من

ادبیات

خواب

باز هم به خوابم آمدی ! 
خواب مرا به یادت هست ؟
آخ از دست تو
چرا از یادم نمی روی ...
به کجای دلم آویزانی که کنده نمی شوی ...
کابوسم شده ای
شورم شده ای
شرم شده ای 
در سکوت درونم در کنارم می نشینی
در پایکوبی هایم با من می رقصی
غذایم را می چشی و می خندی
دلنوشته هایم را خط خطی می کنی
می خواهی بمانی ؟
بمان اما
قول بده از خواب هایم بیرون بیایی 
به رویم خم شوی
با یک شاخه گل
و مرا ببوسی
می خواهم بیدار شوم ...


بهمن 92

تنها


کسی در بلوک کناری به تمرین ویولون مشغوله ... 
در فضای سبز چهارده طبقه پائین تر از پنجره ی من ، کارگران با سروصدا مشغول سم پاشی هستند... همهمه ی اتومبیل هایی که از بزرگراه رد میشن با فریادهای شادمانه ی بچه ها در استخر سمفونی عجیب و غریبی به را انداخته... 
هوای صبح گاهی هنوز از بارندگی دیشب خنکه و ....
این صدای ویولون خیلی خوبه... وقتی بعد از چند لحظه سکوت دوباره شروع به نواختن می کنه حس می کنم جایی دور روی این کره ی خاکی ام...
همه ی صدا ها قطع میشن و رویای من آغاز میشه...
تنها هستم
و آرام
روی صخره های خاکستری مشرف به دره ای عمیق نشسته ام
و بادی خنک بوی علف با خودش می آره
پلک هام فرو افتاده اند و دلم نمی خواد سر بلند کنم
... 
آغاز و پایان جهان 
.
.
.
.
.
بودن به همین سادگی است

چهارم نوامبر ۲۰۱۲

دیر


در سکوت دلم هیاهویی است که گوش هایم را می آزارد
و دلم می سوزد
برای روزهایی که بدون عشق سپری شدند
روزهایی که من را و دلم را از دست دادند
روزهایی که دیگر هرگز من را و دلم را به دست نخواهند آورد
آن روزها گذشته اند
و دیگر دیراست

بهمن ۹۲

جای خالی

دیگر دارم به نبودنت عادت می کنم ٬
بسکه نیستی
جایت خالی نمی شود٬
جایت مدت هاست خالی بوده٬
فراموشم می شوی
بسکه نبوده ای!
از من گله نکن اگر دیگر نمی خواهمت
رویاهایم تمام شده اند ٬
وقتی تو تمام شدی...
حتی خداحافظی هم نمی کنم
فقط می روم
همین ...

بهمن ماه ۹۲