درون من

ادبیات

درون من

ادبیات

حسرت

شاخه های نرگس گلخانه ای را یکی یکی در گلدان آبی فیروزه ای یادگارمادربزرگ می چینم
قل قل سماور برنجی سوار بر نسیم دور اتاق می چرخد 
و از درز شیشه های رن‍گین پنج دری بیرون می رود
نگاه خسته ام ازپس توری پرده بر دیوار گلی روبرو می نشیند
که خاطره ی آتش گردان پدربزرگ بر آن آویخته است
صدای اذان از فرا رسیدن شب خبر می دهد
و من با خود می گویم
که گذشته هرگز باز نمی گردد
و آینده 

دیگر چیزی جز  حسرت خاطرات  گذشته نیست

تابستان ۹۱