نانم به اشک آلوده است اشکم به خون... و تاول های دستم حکایت از روزهای خوشی دارند که مادر به لالا نویدشان را می داد روزهایی که هرگز نیامدند و مادر رفت بی آنکه بداند روزهای خوش من هنوز که هنوز است به نان خالی سر می شوند