درون من

ادبیات

درون من

ادبیات

بهت

الان بیشتر از ۲ هفته است که اینجام. اما انگار نه انگار . هنوز اتفاق خاصی نیافتاده که حالیم بشه کجام. مثل تهران خودمونه فقط کمی بازتره . و سبزتر . به لطف ماهواره ها آدم هر کجا هست انگار یه جای دیگه است و اگه جای دیگه است انگار نه انگار. 

هر روز به خودم میگم امروز یک کار مهم ا نجام بده مثلا ترجمه کن ( کتاب که مرتب می خونم )٬ ورزش ات رو شروع  کن ( پروانه کجاست که راهم بندازه ) ٬اما هیچ . انگار زمان مناسب برای این کارها هیچ وقت نمی رسه. 

از دیروز نت ام وصل شده . خدا رو شکر که اقلاْ !!! این هست .  

بسم الله. 

نظرات 3 + ارسال نظر
پروانه شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:45 ق.ظ http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

آخ جون !تو اومدی
چه خوشحالم که دوباره ، به یه شکل دیگه می بینمت!

شبی نیست که وقت ورزش جاتو خالی نبینم .مخصوصن وقتی که گیر اینایی میفتم که عین ور رو جادو حرف می زنن و خلاصی از دستشون کار سختیه.
دو سه شب پیش اون خانومه که همیشه با هم میگفتیم این چرا این مدلی راه میره ؟ یادته دستاشو از رژه سربازا هم بالاتر میبره. همونی که خیلی لاغره. می دونی پنج دور پارکو دور زدیم، این پنج دور، دور اون بود، حرف زد حرف زد حرف زد... پنج دور حرف زد! یه نفس ها ! ...من هم خیلی دوست ندارم حرف کسیو قطع کنم، اونقدر حرف زد که آخرش فکر کنم تعجب کرد چرا من هیچی نمیگم یه دفعه ساکت شد من هم که از سکوتش یکه خورده بودم مونده بودم چی بگم
خیلی خنده دار شده بود
دو تا نوه داره .
شب بعدش دوباره شروع کرد : برا نوه م یه دامن خریده بودم 138 هزار تومن و برا اون یکی نوه م .... من دو سه سال یه بار خونه عوض می کنم و هر بار فقط چند تا وسیله رو با خودم می برم وبقیه ش میدم به سرایدار... گفت وگفت ...
یادت افتادم که گفتی تو آدما رو تماشا می کنی
خوب که همه چیو تعریف کرد بهش گفتم زندگی ما از راه کارمندی میگذره و با این روشها زندگی نمی کنیم من هم اهل لباس زیاد خریدن نیستم میرم این مغازه هست تو این پاساژه یه کفش طبی راحت می خرم باهاش میرم سر کار اونقدر می پوشمش تا کهنه شه بعدش میرم دوباره اونجا یه جفت دیگه می خرم قبلی رو میندازم دور .
گفت وای راست میگی ! گفتم آره تازه من اصلن از لباس و کفش زیاد خوشم نمیاد حالمو بد می کنه، ولی از اینکه کتابای تو کتابخونم اضافه شه خیلی خوشحال میشم یا برا بچه ها برای کارهای فرهنگی و ورزشی و علمی خرج کنم خیلی خوشحال ترم می کنه
حالا باید ببینم این دفعه منو گیر بیاره چی می گه
*
*
ببین مرض اون ور ور جادو رو من اثر کرده.

قرار بود ترجمه های کوتاه اینجا بنویسی چی شد

اینجا رو روشن کن. زود باش

این پیام رو هم تاییدش کن هیچ از نظر من اشکالی نداره. تازه میام می خونمش دنبالشو هم می نویسم

بوس

سلام دوستم
مگه این موتوره که روشنش کنم ! بذار احساسم گرم بشه ٬ یخ بهتم باز بشه ٬ کاری کنم که ادبیات این کشور دچار تسونامی بشه !
بچه ها خوبن ٬ ممنون . مشغول زبان خوندن هستن . پریروز کتاب خواندن لولیتا در ایران رو که کار استاد عزیزم خانم آذر نفیسی است پیدا کردم . یو هوووووووووو!
خریدمش . بگو چند ؟؟؟ ۱۹۲۰۰۰ ریال ! اما به پای دامن نوه ی خانم جناب سرهنگ نمی رسه که !!!
جای منو همه جای ایران خالی کن مخصوصاْ زیر درخت ها !
بووووووووووووووووووووس !

پروانه یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ق.ظ

ببین برام نوشتی چرا از نشستا نمی نویسی حالا که نوشتم نمی ری بخونی تا ببینی که این روشنی که من نوشتم اون روشنی نیست که تو میگی

یخ بهت دیگه چیه؟ تو و این حرفا تو که ادبیات انگلیسی رو بهتر از ادبیات خودمون خوندی و آمادگی رو داری . منو بگی یه چیزی که روز به روز بیشتر در ادبیات ایران غرق میشم و هیچ راه نجاتی هم وجود نداره....

قیمت کتاب: دلاری خرج می کنی دیگه ! با کلاس شدی. ما اینجا به کتاب پول نمی دیم میریم کتابخونه یا از تو کتابخونه دیگرا کش می ریم
راستی شاهنامه خالقی مطلق رو خریدم بگو چند؟ 150 هزار تومان. نمی دونم چه حالی داره...گذاشتمش کنار شاهنامه های مسکو و ژول مل... راستی خوب شد اون کتابخونه تو ازت گرفتم .. هنوز جا کم دارم
حکایت پارک: اینو از او ور ور جادو نگفته بودم . اون شب مریم اومد دیدم بهم گفت که مریم هم دوستشه اونو دادم دست مریم و رفتم یه گوشه ی دیگه پارک . دیشب مریم اومد خدمتم رسید گفت این چی بود تحویلم دادی زن! به علی گفتم برم این پروانه رو تو پارک بندازمش تو استخر کنار قورباغه ها، تا دو روز مریض بودم
منم گفتم: آخ جون بنداز . بنداز چه حالی میده برم پیش این قورباغه های بی غیرت که قور قور نمی کنند. تازه اون خودش گفت تو دوستشی مریم گفت ببخشی غلط کرد..

منتظرم ببینم این کتابی که داری می خونی چی میگه. اگه گیرش آوردم می خونمش.
راستی از کندالینی چه خبر..


ماااااچ

الهی نمیری تو زن !
من هنوز عزادار ترجمه ام هستم که نمیدونم چی به سرش اومده ! بهتم برای اینه که نمیدونم از کجا شروع کنم . ویلیام دیروز ایمیل زد ( شکسپیر رو میگم !) گفت کم پیدایی . به اون هم همینو گقتم که دارم به تو میگم .
در ضمن این کتاب توی ایران گیر نمی آد . درامریکا چاپ شده و علیه رژیم حرف می زنه . زبونشم اینگیریزیه !
متاسفم که روزگار همه جوره برات بد آورده تو دوستی ! من نازنینو از دست میدی گیر یک سرهنگ بازنشسته ی اس اس می افتی ! هاهاهاها مردم از خنده ! مریم هم دست کمی از اون خانمه نداره !
این همه شاهنامه خریدی که چی بشه ! پول اضافی داری بده من ! مگه چقدر اینها با هم فرق دارن آخه!
سلام منو به زاروزندگیم برسون ! از قول من کتابخونمو ماچ کن. به دیگ سنگی بگو من همیشه دوستش خواهم داشت حتی اگر ترک داشته باشه !
از قورباغه ها گفتی : آقای مهندس حالش چطوره ؟؟!!
درپایان ٬ بدینوسیله از کلیه ی کسانی که نتونستم ماچشون کنم عذر می خوام ! ایشاله دفعه ی بعد !
خودتم می بوسم دوست با وفای من ٬ اینو بدون که من ممکنه دور باشم اما از رگ گردن هم به دوستام نزدیکترم !!!!!!!!!!
قوربونت ! بووووووووووووووووووووووس.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:59 ق.ظ

گشتی زدم و لولیتا خوانی را یافتم
لولیتاخوانی در تهران (در انگلیسی: Reading Lolita in Tehran) نام کتاب خاطراتی از آذر نفیسی، استاد دانشگاه و نویسنده ایرانی الاصل است که ابتدا در سال ۲۰۰۳ در ایالات متحده آمریکا به زبان انگلیسی به چاپ رسید و به یکی از پرفروش ترین کتابهای دهه معاصر آمریکا تبدیل گشت.

کتاب خوانش لولیتا در تهران، بیش از صدهفته در فهرست پرفروش ترین‌های نیویورک تایمز قرار داشت و تا کنون به ۳۲ زبان زنده دنیا ترجمه شده‌است.

اینهم یکی از این لینک ها
http://www.persian-language.org/Group/Criticism.asp?ID=717&P=9

*********
منتظرم در مورد این کتاب اینجا بنویسی.
راستی زمان انقلاب فرهنگی دانشجو بودی؟ من که سال دوم دانشگاه بودم. گاهی از آن موقع برای دانشجویان فعلی می گم خشکشون می زنه و باورشون نمیشه. هنوز اون اثرات تو وجودم بود و وقتی ترانه می رفت دانشگاه یک چیزایی بهش گفتم که بعد از مدتی دیدم اون حرفا از رده خارج شده و حالا دانشجوها حسابی در نوع خودشون آگاه و طرف مقابلشان حسابی مثل اون داستان شیره ...


نه
زمان انقلاب فرهنگی من هنوز به دنیا نیومده بودم !!
من در سال ۱۳۶۴ وارد دانشگاه و در سال ۱۳۶۸ از آن خارج شدم!
آذر از سال سوم استاد من بود و من افتخار دانشجوییش رو داشتم . کتاب رو شروع کرده ام البته همزمان با بریدا . دارم دیوانه میشم.
باید کمی با کوندالینی ام ور برم بلکه بتونم بپرم برم به عالم ملکوت .
دنیا برام کوچک شده . مرگ بر احمدی نژاد (:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد