درون من

ادبیات

درون من

ادبیات

کی چی می دونه چی پیش می آد؟

گاهی وقتها از پیش بینی اوضاع چنان عاجزی که بهتره از اولش بیشتر ناظر باشی تا دخیل. درسفری به مشهد سوار اتوبوس گرگان- نیشابور بودیم. سیمین هم بامن بود. در کنارصندلی ماکه روی چرخ اتوبوس بود پسر بچه ای روی زمین نشسته بود . من فقط موهای ژولیده و سیخ سیخ اش رو می دیدم. با دستهای کبره بسته اش یک تخته آدامس را با مهارت می مالید،روی برآمدگی کف اتوبوس می گذاشت و با مشتهای کوچکش می کوفت تا صاف شود، بعدآن را پشت ورو می کرد و در نهایت گوشه ی لپ اش می انداخت و با دقت می جوید و بعد دوباره کارش را از سر می گرفت  . سرش را که بلند کرد من لپ های خون چکانش را دیدم ، و برق چشمانش را.  

می دونم که اگر دخالت می کردیم فقط او را از لذت بی بدیل آشپزی محروم می کردیم . مطمیناً حالش از من وشما خیلی بهتر بود ، و هست . 

نظرات 4 + ارسال نظر
پروانه پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:17 ق.ظ http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

خوب حتمن تازه وارد دنیای شهری با این آلودگی هاش شده بود و بزرگتراش از عواقب این کارش خبر نداشتند.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 06:54 ب.ظ http://harjmarj.blogsky.com

خیلی قشنگ بود ... به نظر خودش داشته چه کار خوب و لذت بخشی انجام میداده ... کار خوبی کردید که گذاشتید لذت ببره :))

پروانه جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:45 ق.ظ http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

همان گونه که می دانی این داستان کوتاهت را در وبلاگم منتشر کرده ام . فریدون گرامی پیام قشنگی برای آن نوشته اند که برایت در اینجا نقل می کنم تا به یادگار در اینجا بماند:

«این موضوع مرا به یاد زندگی خانم اسمیث که در غرب لندن زندگی می کند می اندازد که اصلن با دنیای پول و در گیری های آن کاری ندارد. ته مانده غذا ها را که در زباله دان ها می یابد می خورد. کفش اش را خودش با کیسه های پلاستیکی درست می کند.
یکی از دوستان روزی برای کمک به او خواست پولی به او بدهد . او نه اینکه پول را نگرفت بلکه خیلی هم عصبانی شد و غر غر کنان از کنار مان رد . شب ها توی یک اتو مبیل غراضه که کنار خیابان افتاده است می خوابد. نه صورت حسابی برایش می آید و نه به کسی بدهکار است و نه از کسی طلبکار . نه صاحبخانه است . نه مستاجر. وارد هیچ گونه بازی ها و مسئولیت های اجتماعی این دنیای دیوانه نمی شود.

اکثر ما با وجود شستشو و نظافت مداوم و رعایت هایژنیک باز هم از دست بعضی میکروب ها و ویروس ها در امان نیستیم . اما جای بسی تعجب است که آدمایی مثل خانم اسمیث و یا این کودک قصه شما جان سالم به در می برند.

برای زنده بودن یاید روزانه میلیون ها میکروب و موجودات میکروسکوپی را بکشیم تا زنده بمانیم و یاخدای نکرده آنها ما را بکشند و زنده بمانند. ما برای بقای خود حیوانات (گاو و ک.سفند و مرغ و ماهی ) و گیاهان را از حیات خود ساقط می کنیم تا زنده بمانیم. گوئی بقا و هستی بر پیکره «بکش تا زنده بمانی » بر قرار است . و این واقعیت مرا رنج می دهد که چرا زندگی بر اساس ویرانی و مرگ پایه گذاری شده است و نه بر اساس ابادانی و زندگی .

زندگی ... ای زندگی !»
فریدون

http://www.parastu.persianblog.ir

پنجشنبه 1 اسفند 1387 ساعت 13:35

پروانه جان . تو و فریدون جان افتخار داده اید.

jash چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:37 ق.ظ

وای از این صندلیای روی چرخ اتوبوسای اون موقع :)

کف پا ی آتشین :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد