درون من

ادبیات

درون من

ادبیات

روزگار دور

این شعررو من در20 سالگی گفتم. اولین و آخرین شعرمه . نمیدونم چم بوده اما می بینید که حسابی قاطی کرده بوده ام. تغییرش ندادم.سانسورش هم نکردم . همینطوری خام نشونتون می دم. اسمش " تبناکِ" . 

ناامیدم از جنگ زندگی  ، برد وباخت ، شکست و پیروزی ،

بارها دویدم و خواستم که باشم، خواستم که داشته باشم ، خواستم که زندگیم را بخواهند اما...

من یک زنم

ودرجنگ پرهیاهوی زندگی ، زن بودن یعنی مغلوب شدن ، زن بودن یعنی نه مغلوب بودن که مغلوب شدن

می دانستم و خواستم که پیروز باشم اما...

حریف چنگالی سخت نیرومند دارد که

گیسوانم را به دورخود پیچیده اند و مرا

درسنگلاخ تجارب به دنبال می کشند و من

دست و پازنان ، غرق در تب نور

به دنبالش کشیده می شوم.

به صورتکهایی که پوزخندزنان نگاهم می کنند چنگ نمی اندازم

شاید  که نگاهی دوراندیش ببیندم و یاریم کند اما...

ناامیدم ، اسیرم و فریادم را شنونده ای نیست

روحم ، روحی به اندازه ی شهوت مریی اما وجودم را بیننده ای نیست

جسمم اما ، و هزاران دست خواهان منند

و گیسوانم تاابد درچنگال حریفان است و

می کشندم به سوی نیستی...

نمی خواهم.

نظرات 2 + ارسال نظر
پروانه پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ق.ظ http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

سهیلای بیست سال پیش راخواندم.

پروانه پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:06 ق.ظ http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

سهیلا بیست سالگی رو دیدم.

بیست سالگی یا یه همچین چیزهایی !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد